جدول جو
جدول جو

معنی سایه دست - جستجوی لغت در جدول جو

سایه دست
(یَ / یِ دَ)
احتراماً. توصیۀ کتبی. سفارش کتبی در حق کسی: یک سایه دستی مرحمت فرمائید
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سایه پرست
تصویر سایه پرست
آنکه سایه را دوست دارد و در سایه بیاساید، آنکه در سایه به سر ببرد و خوش باشد، سایه پسند، راحت طلب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاه دست
تصویر سیاه دست
بخیل، ممسک، خسیس، فرومایه
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، نامیمون، نامبارک، بدیمن، بدشگون، نحس، نافرّخ، شمال، شنار، سبز پا، مشوم، میشوم، بداغر، مرخشه، سبز قدم، مشئوم، تخجّم، منحوس، خشک پی، پاسبز، بدقدم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سایه رست
تصویر سایه رست
گیاهی که در زیر سایۀ درختان بروید و نمو کند، روییدۀ در سایه، کنایه از ناز پرورده، به نازونعمت پرورش یافته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاه مست
تصویر سیاه مست
کسی که بر اثر نوشیدن نوشابۀ الکی از حالت طبیعی خارج شده باشد، بد مست، بسیار مست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سایه دار
تصویر سایه دار
آنچه دارای سایه باشد، هر چیزی که سایه بیندازد، سایه ور، سایه افکن، برای مثال صولتت باد سایه دار ظفر / دولتت باد دایگان ملوک (خاقانی - ۴۷۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سایه خفت
تصویر سایه خفت
در سایه خفته، خفته و آرمیده در سایه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سایه گستر
تصویر سایه گستر
درختی که سایۀ بسیار داشته باشد، برای مثال درختی سایه گستر رسته بینی / رسی در سایه اش راحت نشینی (ایرج میرزا - ۱۵۶)، کنایه از شخص مهربان و نوازش کننده که دیگران را در سایۀ حمایت خود درآورد، سایه گسترنده، سایه افکن
فرهنگ فارسی عمید
(یَهْ دَ)
مردم بخیل، رذل، شوم. نامبارک. (برهان) (آنندراج) :
جره بازی بدم رفتم به نخجیر
سیه دستی زده بر بال مو تیر
بوره غافل مچر در چشمه ساران
هر آن غافل چره غافل خوره تیر.
باباطاهر.
رجوع به سیاه دست شود
لغت نامه دهخدا
(طِ / طَ دَ / دِ)
کنایه از ناز پرورده. (غیاث). کسی که در ناز و نعمت بگذراند و گرم و سرد روزگار ندیده باشد. (آنندراج) :
اگر نوشته بکویش گذر کند شانی
اسیر قامت آن سروسایه رست شود.
ملا شانی تکلو (از آنندراج).
، مفت خوار و رایگان خوار. (مجموعۀ مترادفات ص 206) ، نباتی که در زیر سایۀ اشجار روید. (آنندراج) ، ناتجربه کار و کم عقل. (مجموعۀ مترادفات ص 351) ، سایه نشین. (مجموعۀ مترادفات ص 206)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
بخیل. (غیاث اللغات). کنایه از مردم بخیل و رذل و ممسک. (برهان) ، کنایه از نحس و شوم. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سپید دست
تصویر سپید دست
مرد سخی و صاحب همت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاه دست
تصویر سیاه دست
بخیل لئیم، رذل فرومایه، شوم نامبارک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیه دست
تصویر سیه دست
بخیل لئیم، رذل فرومایه، شوم نامبارک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاه مست
تصویر سیاه مست
مست مست مست طافح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایه پرست
تصویر سایه پرست
کسی که پیوسته فسق و فجور و کارهای ناشایسته کند
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که سایه دارد: درخت سایه دار، حرفی که دو خطی نوشته باشند، غشی سایه زده
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه یا آنچه سایه خود را منبسط کند سایه دار، آنکه دیگران را تحت حمایت خود گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاه دست
تصویر سیاه دست
((دَ))
بخیل، خسیس، پست، فرومایه، شوم، نامبارک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیاه مست
تصویر سیاه مست
((مَ))
بسیار مست
فرهنگ فارسی معین
سرمایه اندک، دست مایه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سایه دار
تصویر سایه دار
Shaded, Shady
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سایه دار
تصویر سایه دار
ombragé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سایه دار
تصویر سایه دار
sombreado, sombrío
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سایه دار
تصویر سایه دار
teduh
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از سایه دار
تصویر سایه دار
छायांकित , छायादार
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از سایه دار
تصویر سایه دار
beschaduwd, schaduwrijk
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سایه دار
تصویر سایه دار
затененный , тенистый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سایه دار
تصویر سایه دار
ombreggiato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سایه دار
تصویر سایه دار
sombreado, sombrio
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سایه دار
تصویر سایه دار
有阴影的 , 阴凉的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سایه دار
تصویر سایه دار
zacieniony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سایه دار
تصویر سایه دار
затемнений , тіньовий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سایه دار
تصویر سایه دار
schattiert, schattig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سایه دار
تصویر سایه دار
그늘이 있는 , 그늘진
دیکشنری فارسی به کره ای